کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

چاه زنخدان

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد 

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد 

جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت 

عین آتش شد ازین غیرت و  بر آدم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عشق زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

عقل می خواست کزان شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

عشق و شباب و زندی مجموعه مراد است

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت