کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

شمع شب تار

شنیدم ماهی یا هم شاهی میان دلبران بت صاحبدلان

گفتم که غمخوارم شوی در روز جدایی

شمع شب تارم شوی، ترسم که نپایی

نه دلم بردی و نه غمم خوردی، دلم آزردی

نادیدن رویت می کشدم

آن سان غل مویت می کشدم


علی اکبر شیدا

منتهای عشق

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود

تا منتهای عشق کار من از عشق چون شود

دل بر قرار نیست که گویم نصیحتی

کز راه عقل و معرفتش رهنمون شود

یار آن حریف نیست که از در درآیدم

عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود

دم دکش از ملامتم ای دوست زینهار

که این درد عاشقی به ملامت فزون شود

فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست

ور کوه محتشم به مثل بیستون شود

دیوار دل به سنگ تعنت خراب گشت

رخت سرای عقل به یغما کنون شود

چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل

ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود

شب وصل-تصنیف شش

به شب وصلت بیگانه شدم

به شمع رویت پروانه شدم

به مه روی تو من حیران و ماتم

ز غم عشق تو شد صبر و ثباتم

به حال من نگر جانا زار و نزارم

شیدای توام تاج سرم بیا به سرم

رسوای توام چشم ترم بنشین به برم

عاشقم کردی جانا دلم را بردی

به زلف سرکجت گم شده دلم

به ماه عارضت حل کن مشکلم

 

ملک الشعرای بهار

حدیث آرزومندی

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی

جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی

همایی چون تو عالیقدر و حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی

در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی


حافظ