کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

داغ دل

ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم

همراز عشق و هم نفس جام باده ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود به ابروی جانان نهاده ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم

کار از تو می رود مددی ای دلیل راه

که انصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم

چون لاله می مبین و قدح درمیان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست؟

نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم


میخانه

رفتم در میخانه٬ خوردم دو سه پیمانه

من مستم و دیوانه٬ ما را که برد خانه؟

دلبر عزیز! شوخ و با تمیز٬برخیز و بریز

زانی می که جوان سازد٬ عشقم به تو پردازد

تو اگر عشوه بر خسرو پرویز کنی

همچو فرهاد روم از عقب کوه کنی

تو مگر٬ ماه نکو رویانی؟

تو مگر٬ شاه پری رویانی؟

(قدیمی)

چشمه نوش

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب! 

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست 

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش 

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست 

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی 

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست 

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند 

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 

من از این طالع سرگشته به رنجم ورنی 

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست 

شیر در بادیه عشق تو روباه شود 

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز 

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست 

آب چشمم که بر او منت خاک در  توست 

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست  

از وجودم قدری نام ونشان هست که هست 

ورنه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست 

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است 

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست