کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

جان جهان

جان جهان دوش کجا بوده ای؟/ نی غلطم در دل ما بوده ای 

دوش ز هجر تو جفا دیده ام/ ای که تو سلطان وفا بوده ای 

آه که من دوش چه سان بوده ام/ آه که تو دوش که را بوده ای 

رشک برم کاش قبا بودمی/ چون که در آغوش قبا بوده ای 

زهره ندارم که بگویم تو را/ بی من بیچاره کجا بوده ای 

یار سبک روح! به وقت گریز/ تیزتر از باد صبا بوده ای 

بی تو مرا رنج و بلا بند کرد/باش که تو بند بلا بوده ای 

آینه رنگ تو عکس کسی است/تو ز همه رنگ جدا بوده ای 

رنگ رخ خوب تو آخر گواست/در حرم لطف خدا بوده ای 

رنگ تو داری که ز رنگ جهان/پاکی و همرنگ بقا بوده ای 

(مولانا)

جور یار

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟/ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟ 

نه قوتی که توانم کناره جستن از او/ نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم 

نه دست صبر که در أستین عقل برم/نه پای عقل که در دامن قرار کشم 

ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست/جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم 

چو می توان به صبوری کشید جور عدو/ چرا صبور نباشم که جور یار کشم؟ 

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل/ضرورت است که درد سر خمار کشم 

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید/کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم  

(سعدی) 

الهی آتش عشقم به جان زن/ شرر زآن شعله بر استخوان زن 

چو شمعم بر فروز از آتش عشق/بر آن آتش دلم فواره سان زن 

هزارن غم به دل اندوته دیرم/به سینه آتشی افروته دیرم 

به یک آه سحرگاه از دل تنگ/هزاران مدعی را سوته دیرم 

(باباطاهر)

حکایت دوست

ما گدایان خیل سلطانیم/ شهر بند هوای جانانیم 

بنده را نام خویشتن نبود/ هر چه ما را لقب دهند آنیم 

گر برانند و گر ببخشایند/ ره به جای دگر نمی دانیم 

چون دلارام می زند شمشیر/سرببازیم و رخ نگردانیم 

دوستان در هوای صحبت یار/زر فشانند و ما سر افشانیم 

مر خداوند عقل و دانش را/عیب ما گو مکن که نادانیم 

هر گلی نو که در جهان آید/ما به عشقش هزار دستانیم 

تنگ چشمان نظر به میوه کنند/ ما تماشاکنان بستانیم 

تو به سیمای شخص می نگری/ ما در آثار صنع حیرانیم 

هر چه گفتیم جز حکایت دوست/ در همه عمر از آن پشیمانیم 

سعدیا! بی وجود صحبت یار/همه عالم به هیچ نستانیم 

ترک جان عزیز بتوان گفت/ ترک یار عزیز نتوانیم 

اهل عشق

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم 

شوق است در جدائی و جور است در نظر/هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم 

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من/از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم 

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شود و سر برود هم بر آن سریم 

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست/بازآ که روی در قدمانت بگستریم 

ما با توئیم و با تو نه ایم اینت بوالعجب!/در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم 

نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب/نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم 

از دشمنان برند شکایت به دوستان/چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟ 

ما خود نمی رویم دوان در قفای کس/آن می برد که ما به کمند وی اندریم 

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند 

چندان فتاده اند که ما صید لاغریم