کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

آهنگ وفا-نگارم

ز من نگارم، خبر ندارد

به حال زارم، نظر ندارد

خبر ندارم من، از دل خود

دل من از من، خبر ندارد

کجا رود دل، که دلبرش نیست

کجا پرد مرغ، که پر ندارد

امان از این عشق، فغان از این عشق

که غیر خون جگر ندارد

همه سیاهی، همه تباهی

مگر شب ما، سحر ندارد

بهار مضطر، مثال دیگر

که آه و زاری، اثر ندارد

جز انتظارو جز استقامت

وطن علاج دگر ندارد

ز هر دو سر بر سرش بکوبد

کسی که تیغ دوسر ندارد

 

ملک الشعرای بهار

آهنگ وفا-ملامت گوی عاشق

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل

ایا باد سحرگاهی گر این شب روز می خواهی

از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل

گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید

هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل

گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من

بگیرند آستین من که دست از  دامنش بگسل

ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا

که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل

به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید

نه قتلم خوش همی آید که دست و پنجه قاتل

اگر عاقل بود دانا که مجنون صبر نتواند

شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل

ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید

گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل

مرا تا پای می پوید طریق وصل می جوید

بهل تا عقل می گوید زهی سودای بی حاصل

عجایب نقش ها بینی خلاف رومی و چینی

اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل

در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید

که هرچه از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل

آهنگ وفا-نقش خال

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود

به هر درش که بخوانند بی خبر نرود

طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی

ولی چگونه مگس از پی شکر نرود

سواد دیده غمدیده ام به اشک مشوی

که نقش خال تو ام هرگز از نظر نرود

ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار

چرا که بی سر زلف توام به سر نرود

دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی

که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست

که آبروی شریعت بدین قدر نرود

من گدا هوس سرو قامتی دارم

که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم

چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود

تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری

وفای عهد من از خاطرت بدرنرود

به تاج هدهدم از ره مبر که باز ِسفید

چو باشد در پی هر صید مختصر نرود

بیار باده و اول بدست حافظ ده

به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود

آهنگ وفا- زدست محبوب

ز دست محبوب، ندانم چون کنم

از هجر رویش دیده جیحون کنم

یارم چو مشع محفل است

دیدن رویش مشکل است

سرو مرا پا در گل است

بر خط و خالش مایل است

یار من دلدار من کمتر تو جفا کن

یادی آخر تو ز ما کن

رفتم در آن ماهرو، با او نشستم رو به رو، گفتم سخنها مو به مو


غلامرضا رئیس موزیک

آهنگ وفا-بادیه سودا

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

و این طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آنکس که دلی دارد آراسته لیلی

گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد

ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد

آخر نه منم تنها در بادیه سودا

عشق لب شیرینت صد شور برانگیزد

تا  دل به تو پیوستم راه همه در بستم

جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد

بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت

بی مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

فضل است اگرم خوانی عقل است اگرم رانی

قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد

سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز

ور روی بگردانی در دامنت آویزد

آهنگ وفا- شب وصل

به شب وصلت بیگانه شدم

به شمع رویت پروانه شدم

به مه روی تو من حیران و ماتم

ز غم عشق تو  شد صبرو ثباتم

به حال من نگر جانا زار و نزارم

 

شیدای توام تاج سرم بیا به سرم

رسوای توام چشم ترم بنشین به برم

عاشقم کردی جانا دلم را بردی

به زلف سرکجت گم شده دلم

به ماه عارضت حل کن مشکلم


ملک الشعرای بهار