کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

تصنیف هشت

بنشین به یادم شبی، تر کن از این می لبی، که یاد یاران خوش است

یاد آور این خسته را، که این مرغ پربسته را، یاد بهاران خوش است

مرغی که زد ناله ها در قفس هر نفس

عمر زده است خون دل، نقش گلی بر قفس-یاد باد

داد ای دل داد، عارف با داغ دل زاد

ای بلبلان چون در این چمن وقت گل رسد زین پاییز یاد  آرید

چون بردمد آن بهار خوش در کنار گل از ما نیز یاد آرید

عارف اگر در عشق گل جان خسته بر باد داد

بر بلبلان درس عاشقی خوش در این چمن یاد داد

گر بایدت دامان گل ای یار

پروا مکن چون بجان رسد از خود آزار


امیر هوشنگ ابتهاج

آواز هفت

باز بانگی از نیستان می رسد

غم به داد غمر پرستان می رسد

بشنوید این شرح هجران بشنوید

با نی نالنده هم دستان شوید

بی شما این نای نالان بی نوست

این نواها از نفسهای شماست

آن نفس که آتش برانگیزد ز آب

آن نفس که آتش از او آمد به تاب

آن نفس که آیینه را روشن کند

آن نفس که این خاک را گلشن کند

آن نفس کز شوق شورانگیز وی

بردمد از جان نی صد های  و هی


امیرهوشنگ ابتهاج

چشم انتظار

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت

به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

به یاد زلف نگونساز شاهدان چمن

ببین در آینه جوبیار، گریه بید

بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد

ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید

به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست

ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید؟

چه جای من که در این روزگار بی فریاد

ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید

از این چراغ توام چشم روشنایی نیست

که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز

که هست در پی شام سیاه صبح سپید

که را است سایه در فتنه ها امید امان

شد آن زمان که دلی بود در پناه امید

صفای آینه خواجه بین کز این دم سرد

نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید


امیر هوشنگ ابتهاج