کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

عشق پاک

ای شب به پاس صحبت دیرین خدای را

با او بگو حکایت شب زنده داری ام

با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق

شاید وفا کند بشتابد به یاری ام

ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین

اگه شود ز رنج من و عشق پاک من

با او بگو که مهر تو از دل نمی رود

هر چند بسته مرگ، کمر بر هلاک من

ای آسمان به سوز دل من گواه باش

کز دست غم به کوه و بیابان گریختم

داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه

مانند شمع سموختم و اشک ریختم


فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد