کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

نسیم وصل تصنیف هشت

نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد

بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد

به من که سوختم از داغ مهربانی خویش

فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد

ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را

شراب با من افسرده جام چه خواهد کرد

 

رهی معیری

نسیم وصل-تصنیف شش و هفت

مرا عمری به دنبالت کشاندی

سرانجامم به خاکستر نشاندی

ربودی دفتر دل را و افسوس

که سطری هم از این دفتر نخواندی

گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت

پس از مرگم سرشکی هم فشاندی

گذشت از من ولی آخر نگفتی

که بعد از این به امید که ماندی

 

دلا شبها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب دردی ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانی است

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد

مباد آن دم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوابی

مباد آن دم که عود تار و پودت

نسوزد در هوای آشنایی

 

فریدون مشیری

نسیم وصل-تصنیف پنج

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام

همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد

گشت بلای جان من ، عشق ِبه جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به کنار من بدی بود به جا قرار دل

رفتی و رفت راحت دل از خاطر آرمیده ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون

ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

 

رهی معیری

نسیم وصل-تصنیف چهار

ای عاشقان، ای عاشقان، من از کجا عشق از کجا

ای بیدلان، ای بیدلان، من از کجا عشق از کجا

گشتم خریدار غمت، حیران به بازار غمت، جان داده در کار غمت

ای مطربان، ای مطربان، بر دف زنید احوال من

می بی دلم، من بی دلم، من از کجا، عشق از کجا

عشق آمده است از آسمان، تا خوان بسوزد بدگمان،

عشق است بلای ناگهان


مولانا

نسیم وصل-تصنیف سه

شد ز غمت خانه سودا دلم

در طلبت رفت به هر جا دلم

در طلب گوهر دریای عشق

موج زند موج چو دلم دریا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی

وای دلم، وای دلم وا دلم

در طلب ظهر رخ ماهرو

می نگرد جانب بالا دلم

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت

رفت بر این سقف مصفا دلم

روز شد و چادر شب می درد

در پی آن عیش و تماشا دلم

آه که امروز دلم را چه شد

دوش چه گفته است کسی با دلم

از دل تو در دل من نکته ها است

آه چه ره است از دل تو تا دلم

ای تبریز از هوس شمس دین

چند رود سوی ثریا دلم


مولانا

نسیم وصل-آواز دو

مگر نسیم سحر بوی زلف یار من است

که راحت دل رنجور بی قرار من است

به خواب  در نرود چشم بخت من همه عمر

گرش به خواب نبینم که در کنار من است

اگر معاینه بینم که قصد جان دارد

به جان مضایقه با دوستان نه کار من است

حقیقت آن که نه در خورد اوست جان عزیز

ولیک در خور امکان و اقتدار من است

نه اختیار من است معاملت لیکن

رضای دوست مقدم بر اختیار من است

اگر هزار غم است از جفای او بر دل

هنوز بنده اویم که غمگسار من است

درون خلوت ما غیر در نمی گنجد

برو که هر که نه یار من است بار من است

به لاله زار و گلستان نمی رود دل من

که یاد دوست گلستان و لاله زار من است

ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت

دلت نسوخت که مسکین امیدوار من است

و گر مراد تو این است بی مرادی من

تفاوتی نکند چون مراد یار من است


سعدی

نسیم وصل-تصنیف یک

نبسته ام به کس دل، نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

ز من هر آنکه او برد چو دل به سینه نزدیک

به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ستاره ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من


سیمین بهبهانی