کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

انتظار دل

از کفم رها، جانم، شد قرار دل

نیست و دست من، خدا، اختیار دل

دل به هر کجا، جانم، رفت و برنگشت

دیده شد سپید، خدا، ز انتظار دل

خون دل بریخت، جانم، از  دو چشم من

خوش دلم از این، خدا، انتحار دل

بعد از این ضرر، جانم، ابلهم اگر

هم کنم کمر، خدا، زیر بار دل


عارف قزوینی

تند تند

دوش که آن گرد، گرد گنبد مینا

آبله گون شد دو چشم من ز ثریا

تند و غضبانک، سخت و سرکش و توسن

از در مجلس درآمد آن بت رعنا

روی سپیدش، برابر مه گردون

موی سیاهش، پسر عم شب یلدا

لعبت شیرین، ترش اگر که ننشیند

مدعیانش طمع برند که حلوا


قدیمی

مه لقا

دوش که آن مه لقا، خوش ادا، با صفا، باوفا

از برم آمد و بنشست، برده دین و دلم از دست

باز مرا سوی خود، می کشد می برد می زند

با دو چشم مست، ابرویش پیوست

آتشم اندر دلم برزد، زان رخ همچو آذر زد

سوخت همه خرمنم، یکسره جان و تنم

کشته عشقت منم، ای صنم، بد مکن

بیش از این ظلم بی حد مکن


علی اکبر شیدا

دست آموز غم

دست آموز غم

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

به زیر پای هجرانش لگد کوب ستم کردی

قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی

جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی

بدم گفتی و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی

سگم خواندی و خشنودم، جراک الله کردم کردی

چه لطف است این که فرمودی مگر سبق اللسان بودت

چه حرف است این که آوردی مگر سهوالقلم کردی

عنایت با من اولی تر که تا دیدم جفا دیدم

گل افشان بر سر من کن که خوارم در قدم کردی

غنیمت دان اگر روزی به شادی در رسی ای دل

پس از چندین تحملها که زیر بار غم کردی

شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد

که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی

آفت عقل و دین

نه قدرت که با وی نشینم

نه طاقت که جز وی ببینم

شده است آفت عقل و دینم

ای دلآرا، سرو والا

کار عشقم چه بالا گرفته

در سر من جنون جا گرفته

جای عقل عشقت یکجا گرفته

خانه دل به یغما گرفته

آفت تن، فتنه جان

رهزن دین، دزد ایمان

ترک چشمت، نیزه پنهان

آشکارا، ای نگارا

سوزم از سوز دل خویش

خندم از بخت بد خویش

گریم از دست بدانیش

خواهمش بینم کم و بیش

گریه راه تماشا گرفته


عارف قزوینی

آرام جان

دلم دلم دلم، رو بردی، به که گویم

غمم غمم غمم، نخوردی، ز چه جویم

سرو روانم، آرام جانم، بی تو نمانم، در بطن جانم

گر یار من برافکند از رخ نقاب رویش

عالم به هم بر می زند از انقلاب مویش

سرو روانم، آرام جانم، بی تو نمانم، در بطن جانم


عارف قزوینی