کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

زاهی عشق

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا

زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آنجاست خدایا

فروریخت فروریخت شهنشاه سواران

زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا

فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا

ز هر کوی زهر کوی یکی دود دگرگون

دگر بار دگر بار چه سوداست خدایا

نه دامی است نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بند است چه زنجیر که برپاست خدایا

چه نقشی است چه نقشی است در این تابه دل ها

غریب است غریب است ز بالاست خدایا

خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفته است چپ و راست خدایا


مولانا

قیژک کولی-کمند زلف

زان یار دلنوازم شکری است با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ که آنجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

از هر طرف که رفتم جز  وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه بی نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت


حافظ

قیژک کولی(سه)

رنگ در رنگ و به هر رنگ هزارانش طیف

می زند بی که نگاهی فکند بر چپ و راست

نغمه در نغمه به هر نغمه به یاد یاران

رفته از دست و درافتاده ز مستی از پای

قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر

قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر

راست در پرده اندوه وفغان باران

رعد را عربده بگسسته، ولی پیوسته

قیژک کولی، در همهمه ای

قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر

پرده دیگر مکن و راه مگردان کولی

هم مگر همرهی زخمه طوق تو کند

دلی از گریه سبکبار در این تنگ غروب


شفیعی کدکنی

بوی عشق

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین، دهن از امید خندان

نظر مباح کردند و هزار خم معطر

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان

اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان

اگر از کمندت عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص، بی تو بند است و حیات، بی تو زندان

نفسی بیا وبنشین، سخنی بگوی و بشنو

که قیامت است چندین سخن از دهان چندان


سعدی

قیژک کولی- عاشقانه

درتارهای عشق تو پیچیده ام عزیز/بر بند سخت زلف تو تابیده ام عزیز

از آفتاب مهر تو روییده ام ز خاک/ در سایه سار سرو تو آسوده ام عزیز


چون برگ زرد، به روی زمین سرد

چون برگ زرد، جانانه در گذار تو افتاده ام عزیز


حمید متبسم