کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

تصنیف هشت

ایران ای سرای امید

بر بامت سپیده دمید

بنگر کز این غم پر خون

خورشیدی خجسته رسید

اگر چه دلها پر خون است

شکوه شادی افزون است

سپیده ما گلگون است

که دست دشمن در خون است

ای ایران غمت مرساد

جاویدان شکوه تو باد

راه ما، راه حق، راه بهروزی است

اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است

صلح و آزادی

جاودانه در همه جهان خوش باد

یادگار خون عاشقان ای بهار

ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد


امیرهوشنگ ابتهاج

تصنیف پنج

ایرانی، به سر کن خوان هستی

برهم زن بساط خودپرستی

که چشم جهانی سوی تو باشد، چه از پا نشستی

در این شب سپیده نادمیده

تیر شب به خونش در کشیده

امید چه داری از امشب که در خون کشیده سپیده

تیغ برکش آذرفشان

نغمه ها را تندری کن

در دل شب رخ برفروز

کار مهر خاوری کن

از درون سیاهی برون تاز

پرچم روشنایی برافراز

تا جهانی از تباهی وارهانی

نیمه شب را تیغ بر دل برنشانی

با خواری در روزگار

ننگ باشد زندگانی

مرگ به تا چنین زنده مانی

ای مبارز، ای مجاهد، ای برادر

دل یکی کن، ره یکی کن، بار دیگر

راه بگشا سوی شهر روشنی ها

روزگار تیرگیها، بر سرآور


امیرهوشنگ ابتهاج

بشارت

 زمانه قرعه نو می زند به نام شما

خوشا شما که جهان می رود به کام شما

در این هوا چه نفسها پر آتش است و خوش است

که بوی او به دل ماست در مشام شما

تنور سینه سوزان ما به یاد آرید

کز آتش دل ما پخته گشت خام شما

فروغ گوهری از گنج خانه شب ما است

چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما

زمان به دست شما می دهد زمام مراد

از آنانکه هست به دست خرد زمام شما

ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود

که نقش طلعت خورشید یافت شام شما

همای اوج سعادت که می گریخت ز خاک

شد از امان زمین دانه چین دام شما

به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد

که چون سمند زمین شد ستاره رام شما

به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی

طرب کنید که پرنوش باد جان شما


امیر هوشنگ ابتهاج