ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
صبح است ساقیا! قدحی پر شراب کن/ دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیش تر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد/ گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند/ زنهار! کاسه سر ما پر شراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم/با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستی است حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
می بر زند ز مشرق شمع فلک زبانه/ای ساقی صبوحی در ده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش؟/هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه؟
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن/گر تیر طعنه آید جانش منش نشانه
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا/ ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نه که آب حیات دارد/هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی؟/گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگاه نترسند از صولت قیامت/بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت.سعدی و طرف صحرا/ صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
(سعدی)
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت/ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت
نه از تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید/ نه از پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
(در تفکر عشق مسکین پایمال عشق شد/با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت)
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل/شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود/تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت
دیده ام می جست گفتندم نبینی روی دوست/عاقبت معلوم کردم که اندر او سیماب داشت
روزگار عشق خوبان.شهر فائق می نمود/باز دانستم که شهد آلوده زهر ناب داشت
(ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود/کی گمان بردم که زهر آلوده زهر ناب داشت؟)
سعدی این ره مشکل افتاده است در دریای عشق/ که اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
(سعدی)
از در درآمدی و من از خود به در شدم/ گوئی از این جهان به چهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می دهد ز دوست/ صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق/ ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب/مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار/چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم/از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟/که اول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان/مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من/من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که (چه) زرد کرد؟/اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم
(سعدی)