کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

دل رمیده

دلم رمیده شد و غافلم من درویش. که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش 

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم/که دل به دست کمان ابروئی است کافرکیش 

خیال حوصله بحر می پزد هیهات/چه هاست در سر این قطره محال اندیش 

بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را/که موج می زندش آب نوش بر سر نیش 

ز آستین طبیبان هزار خون بچکد/گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش 

به کوی میکده گریان و سرافکنده روم/چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش 

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر/نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش 

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ/خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش

عاشق مسکین

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش.بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش  

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال.مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش 

رند عالم سوز را با مصحلت بینی چه کار؟کار ملک است آنچه تدبیر و تحمل بایدش 

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است/راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 

با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام/هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش 

نازها زان نرکس مستانه اش باید کشید/این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش 

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند؟دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش 

کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود؟عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش؟

یاد باد

روز وصل  دوستداران یادِ. باد یاد باد آن روزگاران یاد باد  

کامم از تلخی غم چون زهر گشت.بانک نوش شاد خواران یاد باد 

گرچه یاران فارغند از یاد من.از من ایشان را هزاران یاد باد 

مبتلا گشتم در این بند و بلا. کوشش آن حق گزاران یاد باد 

گرچه صد رود است از چشمم روان. زنده رود باغ کاران یاد باد 

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند.ای دریغا! رازداران یاد باد.

یاران را چه شد؟

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟  

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟ 

آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخ پی کجاست؟ 

خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد؟ 

کی نمی گوید که یاری داشت حق دوستی 

حق شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟ 

لعلی از کان مرون برنیاد سال هاست 

تابش خورشید و سعی باد وباران را چه شد؟ 

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار 

مهربانی کی سرآمد شهر یاران را  چه شد؟ 

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست 

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد؟ 

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند 

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد؟ 

زهره سازی خوش نمی سوزد مگر عودش بسوخت 

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد؟ 

حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش 

ازکه می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟