ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
ساقی غم من بلند آوازه شده است / سرمستی من برون ز اندازه شده ست
با موی سپید سرخوشم کز می تو / پیرانه سرم بهار دل تازه شده ست
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست / دریاب که هفته دگر خاک شده ست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری/ گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست / قولیست خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود/ فردا بود بهشت همچون کف دست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه / وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست / که این دم که فرو برم برآرم یا نه
فومی متفکر اند ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ برآید روزی / که ای بی خبر راه نه آنست و نه این
من ظاهر نیستی و هستی دانم / من باطن هر فراز و پستی دانم
با این همه از دانش خود شرمم باد / گر مرتبه ای ورای مستی دانم
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز / از روی حقیقی نه از روی نیاز
یک چند در این بساط بازی کردیم / رفتیم به صندوق ابد یک یک باز
چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ / پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی / از سلخ به غره آید و از غره به سلخ
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت / کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند / زان روی که هست کس نمی داند گفت
گردون نگری ز قد فرسوده ماست / جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست / فردوس دمی ز بخت آسوده ماست
از من رمقی به سعی ساقی مانده ست / وز صحبت خلق، بی وفایی مانده ست
از باده نوشین قدحی بیش نماند / از عمر ندانم چه باقی مانده ست
چون آمدنم به من نبد روز نخست / وین رفتن بی مراد عزمیست درست؟
برخیز و میان ببند ای ساقی چست / که اندوه جهان به می فرو خواهم شست
دوری که در او آمدن و رفتن ماست / او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست / که این آمدن از کجا و رفتن به کجاست
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم / وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم / با هفت هزار سالگان سر به سریم
تا دست بر اتفاق بر هم نزنیم / پاییز نشاط، بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح / که این صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
صبح است دمی با می گلرنگ زنیم / وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از عمل دراز خود بازکشیم / در زلف دراز و دامن چنگ زنیم
دوران جهان بی می و ساقی هیچست/ بی زمزمه ساز عراقی هیچست
هر چند در احوال جهان می نگرم / حاصل همه عشرتست و باقی هیچست
(خیام)