کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

شب

هست شب  یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است 

باد نوباره ابر از بر کوه سوی من تاخته است 

هست شب همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا 

هم از این رو است نمی بیند اگر گمشده ای راهش را 

با تو لشکر، بیابان دراز، مرده را ماند در گورش تنگ 

به دل سوخته من ماند، به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب 

هست شب آری شب 

 

علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

آواز.

بمیرم تا تو چشم تر نبینی 

شراره آ پرآذر نبینی 

چنان از آتش عشقت بسوجم 

که از مو رنگ خاکستر نبینی 

اگر چون موم صد صورت پذیرم 

به هر صورت به دل نقش تو گیرم 

تو تا بخت منی هرگز نخوابم 

تو تا عهد منی هرگز نمیرم 

ز دل مهر رخ تو رفتنی نی 

غم عشقت به هر کس گفتنی نی 

ولیکن سوزش عشق و محبت 

میون مردمون بنهفتنی نی  

دل ار مهرت نلرزه بر چه ارزه؟ 

نخواهم دل که مهر تو نلرزه  

گریبون هر که از دستت کنه چاک 

به صد عالم گریبون وابیارزه 

برندم همچو یوسف گر به زندان 

بیان آرم ز غم چون مستمندان 

اگر صد باغبان خصمی نماید 

مدام آیم به گلزار تو خندان

 باباطاهر

آواز

عشق در دل ماند و یار از دست رفت 

دوستان دستی که کار از دست رفت 

ای عجب گر من رسم در کام دل 

کی رسم چون روزگار از دست رفت 

بخت و رای و روز و زر بودم دریغ 

که اندر این غم هر چهار از دست رفت 

عشق و سودا و هوس در سر بماند 

صبر و آرام و قرار از دست رفت 

گر من از پا اندر آیم گو درآی 

بهتر از من صد هزار از دست رفت 

بیم جان که این بار خوم می خورد 

ورنه این دل چند بار از دست رفت 

مرکب سودا جهانیدن چه سود؟ 

چون زمام اختیار از دست رفت 

سعدیا با یار عشق آسان بود 

عشق باز اکنون که یار از دست رفت  

سعدی

فاصدک

فاصدک هان چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ 

خوش خبر باشی اما اما 

گرد بام و در من بی ثمر میگردی 

انتظار خبری نیست مرا 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 

برو آنجا که تو را منتظرند 

قاصدک در دل من همه کورند و کردن 

دست بردار از این در وطن خویش غریق 

قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید 

که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب 

قاصدک هان ولی، راستی آیا رفتی با باد 

با توام آی! کجا رفتی آی! 

راستی آیا جای خبری  هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جایی؟

در اجاقی؟ طمع شعله نمی بندم

اندک شرری هست هنوز

قاصدک، ابرهای همه عالم شب  و روز

در دلم می گریند

مهدی اخوان ثالث

ترک مبتلا

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن 

مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها 

خواهی بیا ببخشا خوهی برو جفا کن 

از من گریز تا تو هم در بلا نیافتی 

بگزین ره سلامت ترک بلا کن 

مایئم و آب دیده در کنج غم خزیده 

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن 

خیر کشی است ما را دارد دلی چو خارا 

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبهاکن 

بر شاه خوبرویان واحب وفا نباشد 

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن 

دردی است غیر مردن که آن را دوا نباشد 

پس من چگونه گویم که این درد را دوا کن 

درخواب دوش پیری در کوی عشق دیدم 

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن 

گر اژدها بر ره عشقی است چون زمرد 

از برق این زمرد هی دفع اژدها کن 

بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزائی 

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن 

مولانا

صورت نبندد ای صنم بی زلف تو آرام دل 

دل فتنه است بر زلف تو ای فتنه ایام دل 

ای جان من رویای تو دل غرقه دریا تو 

دیری است  تا سودای تو بگرفت هفت اندام من 

تا جان به عشقت بنده شد زین بندگی تابنده شد 

تا دل ز نامت زنده شد پر شد دو عالم نام دل 

جانا دلم از چشم بد نه هوش دارد نه خرد 

تا از شراب عشق خود پرباده کردی جام دل 

پیغامت آمد از دلم،که ای ماه حل کن مشکلم 

کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل 

از رخ مه گردون تویی،وز لب می گلگون تویی 

کام دل من چون تویی، هرگز نیابم کام دل 

ای همگنان را همدمی، شادی من از تو غمی 

عطار را در هر دمی، جانا تویی آرام دل 

عطار نیشابوری