کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

بی قرار

در هوایت بی قرارم روز و شب/سر ز پایت بر ندارم روز و شب  

روز و شب را همچو خود مجنون کنم/روز و شب را کی گذارم روز و شب 

جان و دل می خواستی از عاشقان/جان و دل را می سپارم روز و شب  

تا نیابم آنچه در مغز من است/ یک زمانی سر نخارم روز و شب 

تا که عشقت مطربی آعاز کرد/گاه چنگم گاه تارم روز و شب 

می زنی تو زخمه و بر می رود/تا به گردون زیر و زارم روز وشب 

ساقی ای کردی بشر را چون صبوح/زان خمیر اندر خمارم روز و شب 

ایم مهار عاشقان در دست تو/ در میان این قطارم روز وشب 

می کشم مستانه بارت بی خبر/همچو اشتر زیر بارم روز و شب 

تا بنگشائی به قندت روزه ام/تا قیامت روزه دارم روز و شب 

چون ز خوان فضل روزه بشکنم/عید باشد روزگارم روز و شب 

جان روز و جان شب ای جان تو/انتظارم انتظارم روز و شب 

تا به سالی نیستم موقوف عید/با مه تو عیدوارم روز و شب 

زان شبی که وعده کردی روز وصل/روز و شب را می شمارم روز و شب 

بس که کشت مهر جانم تشنه است/ز ابر دیده اشکبارم روز و شب  

راز پنهان

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را/دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا 

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز /شاید که بازبینی دیدار آشنا را 

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون/نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا 

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل/هات الصبوح هبوا! یا ایها السکارا 

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت/روزی تفقدی کن درویش بینوا را  

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است؟/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا 

در کویی نیک نامی ما را گذر ندادند/گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را 

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند/اشهی لنا و احلی من قبله الغذارا 

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی/ که این کیمیای هستی قارون کند گدا را 

سرکش مشو که چون شمع ار غیرتت بسوزد/دلبر که در کف او موم است سنگ خارا 

آیینه سنکدر جام می است بنگر/تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا  

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند/ساق بده بشارت رندان پارسا را 

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود/ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را 

عشق تو

عشق تو آتش جانا زد بر دل من/بر باد غم داد آخر آب و گل من 

روی تو چون دیده دل بهتر ز لیلی/شد بند زنجیر دام مجنون دل من 

وصل تو مشکل مشکل.جان دادن آسان/یارب کن آسان آسان این مشکل من 

سودای تو

خوشا آنون که سودای تو دیرن/ که سر پیوشته در پای تو دیرن  

به دل دیرم تمنای کسانی/ که اندر دل تمنای تو دیرن 

گلی که خم بدادم پیچ و تابش/به آب دیده گونم دادم آبش  

به درگاه الهی کی روا بی؟/گل از مو دیگری گیره گلابش 

خداوندا مو بیزارم از این دل/شو و روزان در آزارم از این دل  

ز بس نالیدم از نالیدنم تنگ/زمو بستون که بیزارم از این دل 

سر عشق

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم/نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم 

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم/شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم 

حمایتی ز دهانت به گوش جان من آمد/دگر حکایت مردم نصیحت است به گوشم 

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی/که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم 

من رمیده دل آن به که در صباح نیایم/که گر ز پای درآیم به در برند به دوشم 

بیا به صلح من امروز و در کنار من امشب/که دیده خواب نکرده است از انتظار تو دوشم 

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم/که از وجود تو موئی به عالمی نفروشم 

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت/که تندرست ملامت کند چو من بخروشم 

مرا بگوی که سعدی! طریق عشق رها کن/سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم ؟ 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم