کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

سرو خجل

ای که پیش قامتت سرو چمن خجل شده


سوسن و گل به پیش تو بنده منفعل شده


تا به کی از غمت گدازم؟ در هجرت سوزم و بسازم؟-ای صنم! سوزم و بسازم؟



در عشقت٬سوزم ای نگارا!/خدا را تو کم کن جفا کن



عشق نهان

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من 

دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من؟

عشق تو در دل نهان شد.دل زار  و تن ناتوان شد 

رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکرمن 

بارو غم عشق او را گردون نیارد تحمل 

چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من؟  

می سوزم از اشتیافت٬ در آتشم از فراقت 

کانون من سینه من٬سودای من آذر من 

اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد 

آخر به باد فنا داد٬عشق تو خاکستر من

(صفای اصفهانی)

درد شوق

دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد؟ 

شب تنهائیم در قصد جان بود/خیالش لطف های بی کران کرد 

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟/ که با ما نرگس او سرگران کرد 

که را گویم که با این درد جان سوز/طبیبم قصد جان ناتوان کرد 

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من/صراحی گریه و بربط فغان کرد 

صبا گر چاره داری وقت وقت است/که درد اشتیاقم قصد جان کرد 

میان مهربان کی توان گفت؟/که یار ما چنین گفت و چنان کرد 

عدو باجان حافظ آن نکردی /تیر چشم آن ابرو کمان کرد 

(حافظ)

سودای عاشقی

دلبر برفت و دلشدگان را خبر  نکرد /یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد 

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت / یا او او به شاهراه طریقت گذر نکرد 

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم/چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد 

شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من/سودای دام عاشقی از سر به در نکرد 

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من/کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد 

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع/ او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

(حافظ)

مژده دلدار

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار/ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته روح فزا از دهن دوست بگو/نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام/شمه ای از نفحات نفس یار بیار

به وفای یار تو که خاک ره آن یار عزیز/بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب/بهر آسایش این دیده خونبار بیار

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست/خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن/به اسیران قفس مژده گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست/عشوه ای زان لب شیرین شکر بار بیار

روزگاری است که دل چهره مقصود ندید/ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن/وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار


(حافظ)