کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

چشم نرگس

خواهم که بر زلفت،زلفت، هر دم زنم شانه 

ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست مستانه مستانه 

خواهم بر ابرویت، رویت، هر دم کشم وسمه 

ترسم که مچنون کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، دیوانه دیوانه 

یک شب بیا منزل ما،حل کن دوصد مشکل ما 

ای دلبر خوشگل ما، دردت به جان ما شد، روح و روان ما شد 

خواهم که بر چشمت،‌چشمت، هر دم کشم سرمه 

ترسم پریشان کند بسی، حال هر کسی، چشم نرگست، مستانه مستانه 

 

خواهم که بر رویت،  رویت، هر دم زنم بوسه 

ترسم که نالان کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، جانانه جانانه 

شوریده شیرازی

اشک مهتاب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

هم دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه‌ای بودیم در خواب

تو با جام ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه‌ها در خوابه امشب

به هر شوقی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بی‌تابه امشب

 سیاوش کسرائی

خزان

باد خزان وزان شد، چهره گل نهان شد

طلایه لشکر خزان، از دو طرف عیان شد

چو ابر بهمن ز چشم من، چشمه خون، چشمه خون روان شد

ناله‌ها مرغ سحر در غم آشیان زد

آشیان سوخته بود، مشعله در جهان زد

خدا خدا، داد داد!، ز دست استاد داد

که بسته رخ شاه مه‌لقا را

فغان و فریاد وای، ز جور صیاد وای

که داده فتوای فنای ما را

سوی بی‌دلان نظر نداری، وز اسیر خود خبر  نداری

وه چه کنم از غم بی‌قراری؟

خسته شد دگر دیده ز بیداری

بیا مه‌ من، رویم از این ورطه جانسپاری


 ملک‌الشعرای بهار


ترک آشیانه

ای کبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی؟
یادی از رفیقان آشنا نکردی
زین مکان که با عاشقان در آن چمیدی،از آن چه دیدی؟
ناگهان چرا سوی دیگران پریدی؟
ترک یار نالان و ترک خانه کردی
بدگمان گشتم در تو باری، بی‌وفا نبودی به یاری
در کف بازار شکاری، به صد زخم کاری، همانا دچاری
از فراقت من می‌کنم شیون
دلبر من نگارین‌پر من
کی بود جانا کز وفا کردی
همسر من نشینی بر من


 ملک‌الشعرای بهار


خسته پر

به تو مشغول بود خاطر ارباب نظر

شده کاسد همه بازار نکویان دگر

تو مگر شاه پری رویانی؟

تو مگر ماه نکو رویانی؟

آه از این طره مویت

آه از این جلوه رویت

من بیجاره زدم عمری در کعه کویت

من آواره شدم خسته‌پر از تیر عدویت

آه از آن برق نگاهت

آه از آن چشم سیاهت

کلام: قدیمی

تصنیف۳

باد صبا بر گل گذر کن،  از حال گل ما را خبر کن

با مدعی کمتر بنشین، نازنین ای مه جبین

بیچاره عاشق، ناله تا کی؟

یا دل مده یا ترک سر کن


شد خون فشان چشم تر من

پر خون دل شد ساغر من


ای یار عزیز، مطبوع و تمیز

در فصل بهار، با ما مستیز


آخر گذشت آب از سر من

ببین چشم تر من


گل چاک غم بر پیرهن زد

از غیرت آتش در چمن زد


بلبل چو من شد در چمن

دستانسرا بهر وطن


دیدی که ظالم، تیشه اش را

آخر به پای خویشتن زد


ملک‌الشعرای بهار

تصنیف۲

به یاد داری- ماه من- که روزگاری- جانم

به کف گرفتم- ماه من- به عجز گفتم- شاه من

عنان نازت-ماه من- به نی سواری- جانم

قدم به چشمم-ماه من- تو کی گذاری-جانم

تصنیف1

هزار دستان چمن دوباره آمد به سخن 

که ای خسته ز رنج دی ببین جشن گلهای من 

یکن دل ز نقدینه جان بنه در کف می فروش 

کنار گل و لاله دو جامی بزن 

بنوش و چشم از مهر و مه بپوش 

مکش منت آسمان به دوش 

مده دست با دست بی نمک 

 نمک جز لب با نمک  

جزای کردار ستم پیشگان دهد نفخه صور 

دوای درد دل دادگان بود شور نشور 

بسوزد از شر بشر یکسر خشک و تر 

نماند آخر زین حیوان اثر  

نیارزد این جهان بدین که بهر دل دل شکنی 

برون کنی پیراهنی از تنی 

مکن این طنازی با ما 

عبث به خود می نازی جانا 

تو مشو مایه آوارگی

دست من و دامان تو

بنما چاره بیچارگی

ما و عهد و پیمان تو 

ریشه اگر حاصلش این بار نیست 

تو مده لاله دگر خار نیست 

جاهد این میکده را آب گرفت 

کس در این معرکه هشیار نیست 

 

محمدعلی جاهد