کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

افسونگر

تو که بالا بلند و نازنینی

تو که شیرین لب و عشق آفرینی

در آن لب های افسونگر چه داری؟

در آن دل غیر شور و شر چه داری؟

چنین با مهربانی خواندنت چیست؟

بدین  نامهربانی راندنت چیست؟

دل من تاب تنهایی ندارد

دل عاشق شکیبایی ندارد


فریدون مشیری

دشت بی حاصل

عقیم دشت بی حاصل دلم وای

نسیم دره باطل دلم وای

خراب خسته از پا نشسته

دلم وا دل، دلم وا دل، دلم وای

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ

گریبان غمت را می زند چنگ

صبوری کو که چون دیوانه مردم

بکوبم چون سبویش بر سر سنگ

دلم خون و دلم خون و دلم خون

از این دنیای دون دنیای وارون

کمک کن تا زنیم از مکمن عشق

به اردوی غم عالم شبیخون


حسین منزوی

با ستاره ها

شب که می رسد از کناره ها

گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی، ز آستین جان

بر نیاورم دست چاره ها

همچو خامشان بسته ام زبان

حرف من بخوان از اشاره ها

ما ز اسب و اصل افتاده ایم

ما پیاده ایم ای سواره ها

ای لهیب غم آتشم مزن

خرمنم مسوز از شراره ها


حسین منزوی

تو کیستی

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو کیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سرگشته روی گردابم

من از کجا سر راه تو آمده ام ناگاه

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه

تو دوردست امیدی و پای من خسته است

چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو


فریدون مشیری

سنگدل

سنگدلا چرا دگر، جور و جفا نمی کنی؟

جور و جفا بکن اگر، مهر و وفا نمی کنی

زخم دگر بزن به دل، مرهم اگر نمی نهی

درد دگر بده اگر، خسته دوا نمی کنی

عهد هر آنچه می کنی وعده به هر که می دهی

عهد ز یاد می بری، وعده وفا نمی کنی

تیرغمم زدی به جان، تا که به خون نشانیم

هر چه کنی بکن بتا، زانکه خطا نمی کنی


سهیلی خوانساری

فریاد غم

ای سینه امشب از غمش، فریاد کن فریاد کن

وی دیده‌ات در ماتمش، بیداد کن بیداد کن

ای پنجه بردر سینه را، دل را از او بیرون بکش

این صید در خون غرقه را، آزاد کن آزاد کن

ای عشق، غمگین خاطرم، بر دل بیفکن آذرخش

ویرانه‌ام را از کرم، آباد کن آباد کن

آزرده ام خواهی چرا، آخر شبی از در درآ

این عاشق دلخسته را، دلشاد کن، دلشاد کن


سیمین بهبهانی

غریبانه

بگردید بگردید، در این خانه بگردید

در این خانه غریبم، غریبانه بگردید

یکی مرغ چمن بود، که جفت دل من بود

جهان لانه او نیست، پی لانه بگردید

نسیم نفس دوست، به م خورد و چه خوشبوست

همین جاست، همین جا، همه خانه بگردید

چه شیرین و چه خوشبوست، کجا خوابگه اوست؟

پی آن گل خوشبو، چو پروانه بگردید


امیر هوشنگ ابتهاج

دل غریب

چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری

نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ وباری

 

امیر هوشنگ ابتهاج