کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

جوانی

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی

ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

دم به دم حلقه این دام شود تنگ تر و من

دشت و پایی نزنم، خود ز کمندت نرهانم

سر پرشور مرا نِه شبی ای دوست به دامان

تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم

 

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم

در روز وصال به قربان تو کردم

خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم

غم بود نشاطی که به دوران تو کردم

آهیست که از آتشکده سینه برآمد

هر شمع که روشن به شبستان تو کردم

دل با همه آشفتگی از عهده برآمد

هر عهد که با زلف پریشان تو کردم

در حلقه مرغان چمن ولوله انداخت

هر ناله که در صحن گلستان تو کردم

دوشینه به من این همه دشنام که دادی

پاداش دعایی که بر جان تو کردم

 

ای غم بگو با جوانیم چه کردی؟

دارم به دل صد آرزو با جوانیم چه کردی؟

این چنین رها مرا درمیان صد بلا تو کردی ای ندیم شبها

بال من چو خسته شد، چون دلم شکسته شد

نشسته ام جدا ز دنیا

کنون که من در آتشم، بیا ببین چه می کشم

ببین که غم چه کرده با من

در دام هجرانم نهادی و گرفتی جوانی ام را

سر در گریبانم روز و شب که آخر فتادم از پا

به کجا بروم؟ که ز روی دلم خجلم

جوانی ام ، بهار زندگانی ام، منیر جاودانی ام رفتی به کجا؟

بلای ناتوانیم ،سزای مهربانی ام، ببین چه شد جوانیم آخر به خدا

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام و تبریک بخاطر وب سایت زیبایتان
آهیست کز آتشکده سینه بر آمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم
صحیح است.
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد