کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

دل رمیده

دلم رمیده شد و غافلم من درویش. که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش 

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم/که دل به دست کمان ابروئی است کافرکیش 

خیال حوصله بحر می پزد هیهات/چه هاست در سر این قطره محال اندیش 

بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را/که موج می زندش آب نوش بر سر نیش 

ز آستین طبیبان هزار خون بچکد/گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش 

به کوی میکده گریان و سرافکنده روم/چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش 

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر/نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش 

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ/خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد