کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

استغنای عشق

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهی/دل ز تنهایی به جان آمدخدا را همدمی  

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو/ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی 

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت:/صعب روزی.بوالعجب کاری. پریشان عالمی 

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چو گل/شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی؟ 

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو عالمی 

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/رهروی باید جهانسوزی.نه خامی بی غمی 

در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست/ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی 

خیز تا خاطر به آن ترک سمرقندی دهیم/کز نسیمش بوی جوی مولیان آمد همی 

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق/که اندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد