کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

درد شوق

دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد؟ 

شب تنهائیم در قصد جان بود/خیالش لطف های بی کران کرد 

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟/ که با ما نرگس او سرگران کرد 

که را گویم که با این درد جان سوز/طبیبم قصد جان ناتوان کرد 

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من/صراحی گریه و بربط فغان کرد 

صبا گر چاره داری وقت وقت است/که درد اشتیاقم قصد جان کرد 

میان مهربان کی توان گفت؟/که یار ما چنین گفت و چنان کرد 

عدو باجان حافظ آن نکردی /تیر چشم آن ابرو کمان کرد 

(حافظ)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد