کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

بخت خفته

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو

گوشوار زر و لعل ارگه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

چشم بد دورد ز خال تو که در عرصه حسن

بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو

آسما گو مفروش این عظمت که اندر عشق

خرمن مه به جوی٬خوشه پروین به دو جو

تکیه بر اختر شب گرد مکن که این عیار

تاجو کاووس بود و کمر کیخسرو

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد