کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

چشمه نوش

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب! 

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست 

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش 

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست 

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی 

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست 

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند 

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 

من از این طالع سرگشته به رنجم ورنی 

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست 

شیر در بادیه عشق تو روباه شود 

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز 

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست 

آب چشمم که بر او منت خاک در  توست 

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست  

از وجودم قدری نام ونشان هست که هست 

ورنه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست 

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است 

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

نظرات 3 + ارسال نظر
زهرا جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ب.ظ http://shayadsher.blogsky.com

بخدا حرف دلم بسیار است

ترسم ای دوست ترا خسته کنم

گر بدانم که چو من مشتاقی

شرح این قصه پیوسته کنم



در دلم با تو سخنها دارم

گرچه من هیچ نگفتم از آن

تو ندانی و خدا می داند

یاد تو می کنم هر روز ای جان



کاش می شد من و تو رو در رو

گفتگویی دگر آغاز کنیم

دور از دغدغه ها ساعتها

صحبت از این دل پر راز کنیم

mojgan جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 ب.ظ http://khabeeshgh.blogsky.com

سلام.................وب قشنگی داری ..................شعرت خیلی جالب بود.........اگه مایل به تبادل لینک بودی منو با اسم+***خواب عشق***لینک کن و تو لیست نظرات بهم خبر بده .....موفق باشی....بای

عمو سیبیلوو جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com

قاصدک!

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا ، وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ، اما !!!!!!!
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری ، نه ز عیار و دیاری ،
باری ....
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک !

در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم میگوید :
که دروغی ، تو دروغ .....
که فریبی ، تو فریب ....

قاصدک !

هان ولی ....
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ، آآآآآآآآآآآآی ! کجا رفتی ؟ آآآآآآآآآآآآآآی !!!!!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟؟؟؟؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم ، اندک شرری هست هنوز؟

قاصدک !

ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند........................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد