کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

حکایت دل


آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آبا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
چو حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
معشوق چو نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
می خور که صدگناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که  آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خشو ادا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان مه منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام .صل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد