کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

آتش نهفته

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
زین آتش نفته که در سینه من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبت در میان گرفت
آنروز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
که آتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
که آنکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
فرصت نگر که چو فتنه در  عالم اوفتاد
صوفی به جام می زد و از غم کران گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد