کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

دریای عشق

عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق؟

باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عقل تو چون قطره ای است مانده ز دریا جدا

چند کند قطره ای فهم ز دریای عشق

خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد

هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق

گر ز خود و هر دو کون، پاک تبرا شوی

راست بود آنزمان از تو تولای عشق

ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم

خام بود از تو خام، پختن سودای عشق

جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد

از بن بیخش بکند قدرت و غوغای عشق

دوش درآمد به جان دمدمه عشق او

گفت اگر فانی ای، هست تو را جای عشق

عشق چو کار دل است دیده دل باز کن

جان عزیزان نگر، مست تماشای عشق

چو اثر او نماند، محو شد اجزای او

جای دل وجان گرفت جمله اجزای عشق

هست در این بادیه جمله جانها چو هم

قطره باران او درد و دریغای عشق

تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب

گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق

نظرات 1 + ارسال نظر
نادر پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1395 ساعت 12:45 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد