کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

در فراق

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی

نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی

چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی

چه خوش است در فراقی همه عمر صبرکردن

به امید آنکه روزی به کف اوفتد وصالی

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن

که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد

گه چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم

که به خویشتن ندانم ز وجودت اشتغالی

همه عمر در فراقت و بگذشت و سهل  باشد

اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی

چه نشینی ای قیامت بنمای سروقامت

به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی

که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد

به طپانچه ای و بربط برهد به گوشمالی

دگر آفتاب رویت منمای آسمان را

که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالی

خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی

قلم غبار می رفت و فروچکید خالی

تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد

گنه است بر گرفتن، نظر از چنین جمالی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد