کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

درمانده

دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم

سر عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم

هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را

چون به درد دائماً مشغول، درمان چون کنم

چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش

می تپد دل در برم می سوزدم جان چون کنم

عالمی در دست من، من همچو موئی در برش

در میان این و آن درمانده حیران چون کنم

در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده

وانگهم گویند بر این ره به پایان چون کنم

چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال

پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم

در بن هر موی صد بت بیش می بینم عیان

در میان این همه بت عزم ایمان چو کنم

نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی

در میان این و آن درمانده حیران چون کنم

چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید

بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم

 

عطار نیشابوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد