کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

مریض عشق

هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش

نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش

وان سر  وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار نحمل نکند یار مگویش

وانکه در عشق ملامت نکشد، مرد نخوانش

چون دل از دست به در شد مثل کره توسن

نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

به جفایی به قفایی نرود عاشق صادق

مژه بر هم نزد گز بزنی تیر و سنانش

خفته خاک لحد را که تو ناگه به سرآیی

عجب ار باز نیاید به تن مرده روانش

شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت

که همه عمر نبوده است چنین سرو روانش

گفتم از ورطه عشقت به صبوری بدر ایم

باز می بینم و دریا نه پدید است کرانش

عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد

بوستانی است که هرگز نزد باد خزانش

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی

بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد

عاقبت پرده افتد ز سر راز نهانش

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم

که نه تصدیق کند کز سر دردی است فغانش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد