کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

خفقان

مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان، من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم هان، با شما هستم این درها را باز کنید

من به دنبال فضائی می گردم لب بامی سر کوهی

که در آنجا نفسی تازه کنم

می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد

من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا باید این داد کن

از شما خفته چند چه کسی می آید با من فریاد کند


فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد