کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

بوسه های باران

ای مهربانتر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران

بازآ که در هوایت خاموش جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری زین سایهْ برگ مگریز

که این گونه فرصت از دست دادند بی شماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته، گفتم

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت  ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل سرمشاران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی است آوازِ باد و باران


شفیعی کدکنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد