کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

ساربان

ای ساربان، آهسته ران، که آرام جانم می رود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او درمانده و رنجور از او

گوی که نیشی دور از او در استخوانم می رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود

بر گشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چوم مجری پرآتشم کز سر دخانم می رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

که آشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود

شب تا شحر می نغنوم و اندرز کس می نشنوم

وین ره نه قاصد می روم کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گرچه نباشد کار من هم کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا

طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد