کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

تمنای دوست

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی بیند یا راه نمی دارد

هر که او به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده است

که آنجا نتواند رفتن اندیشه دانایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری

گویم که سری دارم درباخته در پایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی

سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر سروش

آن کش نظری باشد با قامت  زیبایی

زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده

تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده است از ولوله آسوده است

بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت

گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد