کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

تصنیف بوی باران

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن

هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا

هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن

هم نکته وحدت را با شاهد یکتا گو

هم داد أناالحق را بردار معظم زن

هم جلوه ساقی را در جام بلورین بین

هم باده بی غش را با ساده بی غم زن

ذکر از رخ رخشانش با موسی عمران گو

حرف از لب جان بخشش با عیسی مریم زن

حال دل خونین را با عاشق صادق گو

رطل می صافی را با صوفی محرم زن

چون آب بقا داری بر خاک سکندر ریز

چون جام به چنگ آری با یاد لب جم زن

چون گرد حرم گشتی با خانه خدا بنشین

چون می به قدح کردی بر چشمه زمزم زن

در پای قدح بنشین زیبا صنمی بگزین

اسباب ریا برچین، کمتر ز دعا دم زن

گر تکیه دهی وقتی بر تخت سلیمان ده

ور پنجه زنی روزی در پنجه رستم زن

گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن

ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن

چون ساقی رندانی می با لب خندان خور

چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن

یا پای شقاومت را بر تارک شیطان نه

یا کوس سعادت را بر عرش مکرم زن

یا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش

یا برق نگاهت را بر خرمن آدم زن

یا خازن جنت شو، گلهای بهشتی چین

یا مالک دوزخ شو، درهای جهنم زن

یا بنده عقبا شو، یا خواجه دنیا شو

یا ساز عروسی کن، یا حلقه ماتم زن

زاهد سخن تقوی بسیار مگو با ما

دم درکش از این معنی، یعنی که نفس کم کن

گر دامن پاکت را آلوده به خون خواهد

انگشت قبولت را بر دیده پر نم زن

گر همدمی او را پیوسته طمع داری

هم اشک پیاپی ریز هم آه دمادم زن

سلطانی اگر خواهی درویش مجرد شو

نه رشته به گوهر کش نه سکه به درهم زن

چون خاتم کارت را بر دست اجل دادند

نه تاج به تارک نه، نه دست به خاتم زن

تا چند فروغی را مجروح توان دیدن

یا مرهم زخمی کن یا ضربت محکم زن


مغنی کجایی نوایت کجاست

نوای خوش غم زدایت کجاست

مغنی از آن پرده نقشی بیار

ببین تا چه گفت از درون پرده دار

چنان برکش آواز خنیاگری

که ناهید چنگی به رقص آوری

 

فروغی بسطامی/حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد