کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

شب، سکوت، کویر

تو که نازنده بالا دلربایی

تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی

تو که مشکین دو گیسو در قفایی

به مو گویی که سرگردون چرایی

بمیرم تا تو چشم تر نبینی

شراره آه پر آذر نبینی

چنان از آتش عشقت بسوزم

که از مو رنگ خاکستر نبینی

دلم دردی که دارد با که گوید

گنه خود کرده تاوان از که جوید

دریغا نیست همدردی موافق

که بر بخت بدم خوش خوش بموید

گل وصلت فراموشم نکرده

مگر خار از سر گورم بروید

سیه بختم که بختم واژگون بی

سیه روزم که روزم تیره گون بی

شدم محنت کش کوی محبت

ز دست دل که یارم غرق خون بی

ز عشقت سوختم ای جان کجایی

بماند آن بی سر و سامان کجایی

نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی

نه در جان نه برون از جان، کجایی


باباطاهر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد