کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

نسیم وصل-تصنیف شش و هفت

مرا عمری به دنبالت کشاندی

سرانجامم به خاکستر نشاندی

ربودی دفتر دل را و افسوس

که سطری هم از این دفتر نخواندی

گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت

پس از مرگم سرشکی هم فشاندی

گذشت از من ولی آخر نگفتی

که بعد از این به امید که ماندی

 

دلا شبها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب دردی ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانی است

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد

مباد آن دم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوابی

مباد آن دم که عود تار و پودت

نسوزد در هوای آشنایی

 

فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد