کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

ناشکیبا-آواز دو

ز حد بگذشت مشتاقی و صبرم اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

نبایستی نمود اول به ما  آن روی زیبا را

چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل

بباید چاره ای کردن کنون این ناشکیبا را

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که گر روزی

برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را

مرا ما وصال توست از دنیا و از عقبی

وگرنه بی شما قدری نباشد دین و دنیا را

بیا تا یکزمان امروز خوش باشیم در خلوت

که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را

سخن شیرین همی گوید به رغم دشمنان سعدی

ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را


سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد