کلبه عشـــــــــــــــــق
کلبه عشـــــــــــــــــق

کلبه عشـــــــــــــــــق

نقش خیال-آواز دو

وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو جان من

ناله زیر  و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو

دست نمای خلق شد  قامت چون هلال من

پرتو نو روی تو هر نفسی به هر کسی

می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من

خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند

هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من

دیده زبان حال من بر تو گشاد رحم کن

چون که اثر نمی کند در تو زبان قال من

برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد

فقر من و غنای تو جور تو احتمال من

چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا

که آه تو تیره می کند آینه جمال من


سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد