-
آواز سه
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 00:14
بازآ و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن وسرحلقه رندان جهان باش دلدار که گفتا به توام دل نگران است گو می رسم اینک به سلامت نگران باش خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش ای درج مجبت به همان...
-
آواز یک
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 00:06
من همان نایم که اگر خوش بشنوی شرح دردم با تو گوید مثنوی من همان عشقم که در فرهاد بود او نمی دانست و خود را می ستود در رخ لیلی نمودم خویش را سوختم مجنون خام اندیش را می گرست اندر دلش با درد توست او گمان می کرد اشک چشم اوست امیرهوشنگ ابتهاج
-
تصنیف
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 17:24
سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار قیاس کن که منت از شمار خاک درم بکشت غمزه خونریز تو مرا صد بار من از خیال لب جانفزات، زنده ترم گرفت عرصه عالم، جمال طلعت دوست به هر کجا که روم آن جمال می نگرم به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من که غائبی تو و هرگز نرفتی از...
-
پیام نسیم
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 17:17
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را زیانها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی چو مکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی ندانم نوحه...
-
شیدای گیتی
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 17:10
چندان که گفتم غم با طبیبان درمان نکردند مسکنی غریبان آن گل که هر دم در دست بادی است گو شرم بادش از عندلیبان یا رب امان ده تا باز بیند چشم محبان روی حبیبان ای منعم آخر بر خوان وصلت تا چند باشیم از بی نصیبان درج محبت بر مهر خود نیست یا رب مبادا کام رقیبان ما درد پنهان با یار گفتیم نتوان نهفتن درد از طبیبان حافظ نگشتی...
-
آتش نهفته
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 17:06
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می توان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت زین آتش نفته که در سینه من است خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار می شدم دوران چو نقطه عاقبت در میان...
-
ساز قصه گو
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 17:00
تا دور چشم مست او، جای می از نای سبو، خون کرده در پیمانه ها بشنو ز ساز قصه گو، سوز دل من مو به مو، در پرده افسانه ها بشنو ناله درد کز دل خیزد، شاید زین ناله، خونین اشکت بر رخ ریزد خدا را، کی این شام غم را سحر از پی در نیاید چه سازم، صبوری ما را، ظفر از پی بر نیاید تا کی نالهْ تا کی مویه، برخیز ای رهنشین، گامی از کفر و...
-
حکایت دل
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 16:55
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آبا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند چو حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است آن به که کار خود به عنایت رها کنند معشوق چو نقاب ز رخ در نمی کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟ بی معرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند...
-
در کوچه سار شب
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 16:49
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند به دشت پرملال ما، پرنده پر نمی زند یکی ز شب گرفتگان، چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند گذرگهی ست پر ستم، که اندر او به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر ن می زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های...
-
پر کن پیاله را
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 16:45
پر کن پیاله را، که این آب آتشین دیری است ره به حال خرابم نمی برد این جام ها که در پی هم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب می رباید و آبم نمی برد من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بی کردان عالم پندار رفته ام تا دشت پرستاره اندیشه های ژرف(گرم) تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطراه های گریزپا تا...
-
عبور سالها
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 22:28
دل به غ م سپ ردم در عبور سالها زخمی از زمانه ، خسته از خ یالها چون حکایتی مگو رفته ام ز یادها برگ بی درختی ام در مسیر بادها نه صدا یی، نه سکوتی، نه در نگی، نه نگاهی نه تو را مانده امیدی، نه مرا مانده پناهی نیش ها و نو ش ها چشیده ام بس روا و ناروا ش نیده ام هر چه داغ را به دل سپرده ام،هر چه درد را به ج ان خریده ام، در...
-
یار وفادار
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 22:23
اگه دور از تو شوم، یار وفادار توام جدا ز تو همسفر عشق شرربار توام اگر قصد سفر دارم، خدا داند که نا چارم دفتر خاطرات ما، مانده برای ما به جا ثمر می دهد صبر و شک یبایی ما به پایان رسد قصه تنهایی ما چه رخشان شود اختر خوشبختی ما چه زیبا شود عالم رویایی ما چه غم آفرینی، چه دلگیری ای غروب جدایی که گسترده ای سایه به کاشانه...
-
عشق پیری
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 22:18
یره که کار مو و تو دره بالا می گیره ذره ذره دره عشقت تو دلم جا می گیره روز اول به خودم گفتم ایم(این هم) مثل بقی حالا کم کم می بینم کار دره بالا می گیره چن شبه واز می دوزم چشمامه تا صبح به چخت یا به یک سمت بیخودی مات ممنه و را می گیره چن شبه واز مث چل سال پیش از ای مرغ دلم تو زمستون بهنهی سبزه و صحرا می گیره تا سحر جل...
-
موج
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 16:23
نقس می زند موج، ساحل نمی گیردش دست، پس می زند موج، فغانی به فریادرس می زند موج من آن رانده مانده بی شکیبم که راهم به فریاد رس بسته، دست فغانم شکسته زمین زیر پایم تهی می کند جای زمان درکنارم عبث می زند موج نه در من غزل می زند بال نه در دل هوس می زند موج رها کن رها کن، که این شعله خرد، چندان نپاید یکی برق سوزنده باید،...
-
عشق گریزان
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 16:17
ای عشق من کو عهد و پیمانت؟ آواره شد مرغ غزل خوانت نه کسی دمسازم شد نه دلی همرازم شد، چه کنم؟ شاهد غمهایم همه شب سایه لرزانم خاطره ها دارم به تو ای عشق گریزانم تا کی باید به نیمه شبها، بشمارم من ستاره ها را؟، بس کن دوری تو بیا عشق و بی تابی ها، رنج و بی خوابی ها، تو بیا خوابم کن؛ آتشم، آبم کن بشنو قصه تالخ شبهایم را،...
-
شب نیشابور
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 17:18
آمد سحری ندا ز میخانه ما که ای رند خراباتی دیوانه ما برخیز که پر کنیم پیمانه ز می زان پیش تر که پر کنند پیمانه ما وقت سحر است، خیز ای مایه ناز اندک اندک باده خور و چنگ نواز که آنان که بجایند نپایند بسی و آنان که شدند کس نمی اید باز برخیز و مخور غم جهان گذران خوش باش و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وقائی بودی...
-
سمن بویان
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 12:46
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند به فتراک جفا دلها چو بربندند، بر بندند ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند رخ مهر از سحر خیزان نگردانند اگر دانند ز چشمم لعل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 11:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر...
-
تصنیف (شش)
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 18:57
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی؟ که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنایت و این کرم همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون شکنی...
-
تصنیف (پنج)
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 18:52
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی همه شب نهاده ام سر، چو سگان بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانه گدایی مژهها و چشم یارم ز چه رو همیشه باز است؟ که میان سنبلبستان چرد آهوی ختایی در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی سربرگ گل ندارم ز چه رو روم به...
-
بارغم
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 18:46
ا گر درد من به درمان رسد چه میشه؟ شب هجران گر به پایان رد چه میشه؟ اگر بار غم به منزل رسد چه گردد؟ سر من اگر به سامان رسد چه میشه؟ ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید افتخار دل و جان می آید یار بی پرده عیان می آید عارف قزوینی
-
افتخار آفاق
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 18:41
افتخار همه آفاقی و منظور منی شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی به سر زلف پریشان تو دل های پریش همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی ز چه رو شیشه دل می شکنی تیشه بر ریشه جان از چه زنی سیم اندام ولی سندگی سست پیمانی و پیمان شکنی عارف قزوینی
-
شمع و پروانه
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 20:23
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم روا است تو را گریه و سوز و زاری چراست؟ بگفت ای هواداز مسکین من برفت انگبین یار شیرین من چو شیرینی از من به در می رود چو فرهادم آتش به سر می رود همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می دمیدش به رخسار زرد که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه...
-
گریلی
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 20:11
شبی مجنون به لیلی گفت، که ای محبوب بی همتا تو را عاشق شود پیــــــــدا، ولی مجنون نخواهد شد خـــــــــدا را جون دل ریشم، قــــراری بسته با زلفت بفرما لعل نوشیــــــــن را، که زودش با قـــــــــرار آرد دلا دیشب چه می کـــــــردی،تو در کــوی حبیب من الـــهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیــب من شب صحــــــــبت غنیمت دان...
-
بهار دلکش
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 20:02
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده می گفت نازنینان را مه جبینان را وفا نباشد اگر که با این دل حزین تو عهد بستی عزیز من با رقیب من چار نشستی؟ چرا دلم را غزیز من از کینه خستی؟ بیا در برم از وفا...
-
داروگ
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 18:25
خشک آمد کشتگاه من، بر کنار کشت همسایه در ردون کومه تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست گرچه می گونید: می گریند بر ساحل نزدیک و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد سوگواران در میان سوگواران چون دل یاران که در هجران یاران قاصد روزان ابری؛ دراروگ! کی رسد باران؟! قاصد روزان ابری؛ داروگ! کی رسد باران؟! بر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 13:33
صبـــــــــحدم ز مشرق طلوعی در جهان کن تیـــــــــــر غمزه را در کمــــــــــــــان ابروان کن بزم ما منور به رویـــــــــــــت یک زمان کن ملک دل مسخر به مویت ناگهان کن صنم شاهی تو مرا جانم فدایت دلبر ماهی تو مرا مردم برایت طبیبم عزیزم حبیبم یار خوشگل من شمع محفل من ما تابانم تویی تو؛ شاه خوبانم تویی تو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 13:24
ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن زحمی به من دلشده بی سر و پا کن ز دست یارم چه ها کشیدم به جز وفایش وفا ندیدم نه همزبانی، که یک زمانی به او بگویم غم نهانی، نه اهل دردی، نه غمگساری ز من بپرسد، غم که داری فروغ فرخ زاد
-
قسمت ما
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 13:16
نبود قسمت ز رخت قسمت ما غیر نگاهی آن هم ندهد دست و مگر گاه به گاهی نشینم سر راهی، به امید نگاهی ببینم مهر وماهی، به امید نگاهی گفتم صنما! شادی دل، راحت جانی چون می نگرم خوشتر از این، بهتر از آنی نشینم سر راهی، به امید نگاهی ببینم مهر و ماهی، به امید نگاهی علی اکبر شیدا
-
باغ نظر
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 13:09
آنکه هلاک من همی خواهد و من سلامتش هر چه کند به شاهدی کس نکند ملامتش باغ تفرج است و بس، میوه نمی دهد به کس جز به نظر نمی رسد سیب درخت قامتش داروی دل نمی کنم که آنکه مریض عشق شد هیچ دوا نیاورد بار به استقامتش هر که فدا نمی کند دنیی و دین و مال و سر گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش جنگ نمی کنم اگر دست به تیغ می برد...