-
ره میخانه
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 18:34
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است نه در مسجد گذراندم که رند است نه در میخانه که این خمار خام است میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان که آن کدام است به میخانه امامی مست خفته است نمی دانم که آن بت را چه نام است مرا کعبه خرابات است امروز حریفم قاضی و ساقی امام است برو عطار که او خود می...
-
مطرب دل
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 18:33
با من صمنا، دل یکه کن گر سر ننهم، آنگه گله کن مجنون شده ام، از بهر خدا زان زلف خوشت یک سلسله کن سی پاره به کف، در چله شدی سی پاره منم ترک چله کن مجهول مرو، با غول مرو زنهار سفر با قافله کن ای مطرب دل، زان نغمه خوش ای مغز مرا پر مشعله کن ای زهره و مه زان شعله دل دو چشم مرا دو مشعله کن ای موسی جان چوپان شده ای بر طور...
-
بی تو به سر نمی شود
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 18:32
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو، بی تو به سر نمی شود جان ز تو نوش می کند، دل ز تو جوش می کند عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی تو به سر نمی شود جاه و جلال من تویی ملکت...
-
بوسه های باران
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:13
ای مهربانتر از برگ در بوسه های باران بیداری ستاره در چشم جویباران آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران بازآ که در هوایت خاموش جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران ای جویبار جاری زین سایهْ برگ مگریز که این گونه فرصت از دست دادند بی شماران گفتی به روزگاری مهری نشسته، گفتم بیرون نمی توان کرد حتی...
-
خفقان
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:12
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان، من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم هان، با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضائی می گردم لب بامی سر کوهی که در آنجا نفسی تازه کنم می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا باید این داد...
-
یار دلنواز
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:11
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ که آنجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی جانا...
-
دل ناصبور
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:10
تو را سری است که با ما فرو نمی آید مرا دلی که صبوری از او نمی آید کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر که آب دیده به رویش فرو نمی آید جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش بد از من است که گویم...
-
چهره به چهره
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:09
Normal 0 false false false گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو در پی دیدن رخت همچو ص با فتاده ام خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو زرین تاج قزوینی(قرة العین)
-
سوز دل
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:08
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ز بخت...
-
فریاد- تصنیف هشت
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:07
خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان، در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ، و خروش گریه ام ناشاد از درون خسته سوزان، می کنم فریاد، ای فریاد خانه ام آتش گرفته است، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من، بستم به خون دل بر...
-
فریاد-آواز شش
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:05
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی فراغتی و کتابی و گوشه چمنی من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی بیا که رونق این کارخانه کم نشود به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی ببین در آینه جام نقش بندی غیب که کس به یاد ندارد چنین عجب ز...
-
سمن بویان
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:04
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند به فتراک جفا دلها چو بربندند، بربندند ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند، بفشانند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند، برخیزند زوال شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند رخ مهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند دوای...
-
مریض عشق
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:03
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش هر که از یار نحمل نکند یار مگویش وانکه در عشق ملامت نکشد، مرد نخوانش چون دل از دست به در شد مثل کره توسن نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش به جفایی به قفایی نرود عاشق صادق...
-
سازخاموش
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:57
بزن آن پرده اگر چند ترا سیم از این ساز گسسته نغمه سر کن که جهان تشنه آواز تو بینم بزن این زخمه اگر چند در این کاسه تنبور نمانده است صدایی چشمم آن روز مبیناد که خاموش در این ساز تو بینم بزن این زخمه بر آن سنگ بر آن چوب نغمه توست بزن آنچه که ما زنده بدانیم بر آن عشق که شاید بردم راه به جایی اگر این پرده برافتد من و تو...
-
ساز خاموش-آواز هفت
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:56
به سر شوق سر کوی تو دیرم به دل مهر مه روی تو دیرم بت من کعبه من قبله من تویی هر سو نظر سوی تو دیرم کسی که ره به بیدادم بره نی خبر بر سرو آزادم بره نی تمام خوبرویان جمع گردند کسی که یادت از یادم بره نی باباطاهر Normal 0 false false false
-
خسرو شیرین
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:55
چو گل هر دم به بویت جامه در تن کنم چاک از گریبان تا به دامن تنت را دید گل گویی که در باغ چو مستان جامه را بدرید بر تن من از دست غمت مشکل برم جان ولی دل را تو آسان بردی از من دلم را مشکن و در پا مینداز که دارد در سر زلف تو مسکن به قول دشمنان برگشتی از دوست نگردد هیچکس با دوست دشمن تنت در جامه چون در جام باده دلت در...
-
ترک مبتلا
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:54
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو...
-
درد شوق
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:53
دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطف های بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جانسوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدان سوخت چو شمعم که بر من صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد...
-
درمانده
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:52
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را چون به درد دائماً مشغول، درمان چون کنم چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش می تپد دل در برم می سوزدم جان چون کنم عالمی در دست من، من همچو موئی در برش در میان این و آن درمانده حیران چون کنم در تموزم مانده...
-
نیایش
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:51
دست ی افشان تا ز سرانگشانت صد قطره چکد هر قطره شود خورشیدی باشد که به صد سوزن نور شب ما را بکند روزن روزن ما بی تاب و نیایش بی رنگ از مهرت لبخندی کن بنشان بر لب ما باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو ما هسته پنهان تماشاییم ز تجلی ابری کن بفرست که ببارد بر سرما باشد که به شوری بشکافیم باشد که ببالیم و به خورشید تو...
-
زنده به عشق
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:51
آتش سودای تو عالم جان در گرفت سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت جان که فروشد به عشق زنده جاوید گشت دل که بدانست حال، ماتم جان در گرفت جرعه اندوه تو تا دل من نوش کرد زآتش آه دلم کام و زبان درگرفت از پس چندین هزار پرده که در پیش بود روی تو یک شعله زد، کون و مکان درگرفت چون تو برانداختی برقع عزت ز پیش جان متحیر بماند،...
-
سلسله موی
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:49
ای سلسله موی دستی بر طره پر خون زن یک سلسله مو بگشا صد سلسله بر هم زن خواهی که شود کشته از هر طرفی فوجی جانا صف مژگان را یک مرتبه بر هم زن یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی Normal 0 false false false
-
غم پرست
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:10
Normal 0 false false false در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع در میان...
-
عشق باز
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:08
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید دمم با جان برآید چونکه یک همدم نمی بینم مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی بینم قناعت می کنم...
-
عیاران
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 20:07
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش چو سیل از سر گذشت آنرا چه می ترسانی از باران؟ گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با...
-
باده عشق
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 00:21
شکست عهد مودت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم به خاک پای عزیزان که از محبت دوست دل از محبت دنیا و آخرت کندم تطاولی که تو کردی به دوستی با من من آن به دشمن خونخوارم خویش نپسندم اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم بیار ساقیِ سرمست جام باده عشق بده به رغم مناصح که می دهد پندم من آن نیم...
-
عشق باقی
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 00:21
من اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقیست وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه که گر جیحون بپیمائی نخواهی یافت سیرابم مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگم مغل باشد نگردانی ز محرابم مرا از...
-
ساقیا
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 00:20
من از کجا؟ پند از کجا، باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا بر دست ِمن نه جام ِجان، ای دستگیر عاشقان دور از لبِ بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا ای جان جان، ای جان جان، ما نامدیم از بهر نان برجه گداروئی مکن در بزم سلطان ساقیا...
-
شوریده عشق
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 00:19
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی؟ تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی؟ صد نعره همی آیدم از هر بن مویی خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی بر یادِ بناگوش ِتو، بر باد دهم جان تا باد مگر پیش تو برخاک نهد روی سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت می افتم و می گردم چون گوی به پهلوی خود کشته ابروی توام من به حقیقت گر کشتنی ام...
-
در فراق
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 00:18
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی چه خوش است در فراقی همه عمر صبرکردن به امید آنکه روزی به کف اوفتد وصالی به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن که شبی نخفته باشی به درازنای سالی غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد گه چنین...