-
راز دل
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 15:09
گریه را به مستی بهانه کردم٬ شکوه ها ز دست زمانه کردم استین چو از دیده بر گفتم٬ سیل خون به دامان روانه کردم ناله دروغین اثر ندارد٬ مرده بهتر زان کو هنر ندارد شام ما چو از پی سحر ندارد٬گریه تا سحر گه من عاشقانه کردم راز دل همان به نهفته ماند٬گفتنش چو نتوان گفت نگفته ماند فتنه به یک چند خفته ماند٬ گنج غم بر دل خزانه کردم...
-
چشم انتظار
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 17:05
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نه لب گشایدم از گل٬نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید به یاد زلف نگون سار شاهدان چمن ببین در آیینه جویبار٬گریه بید بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید...
-
بهار دلکش
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 16:53
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده می گفت نازنینان را مه جبینان را وفا نباشد اگر که با این دل حزین تو عهد بستی عزیز من با رقیب من چرا نشستی؟ چرا دلم را عزیز من از کینه خستی؟ بیا در برم از وفا...
-
کشت غم
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 18:40
به کشت خاطرم جز غم نروید به باغم جر گل ماتم نروید به صحرای دل بی حاصل مو گیاه ناامیدی هم نروید به دشت افتاده مجنون زار و دل تنگ چو سیل آورده چوبی در بن سنگ به شب ار آتش آه شرربار نمایان بود در دامن کهسار غم عشقت بیابون پرورم کرد هوای وقت بی بال و پرم کرد به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد به روی...
-
نظربازی
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 18:42
در نظربازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین اینه می گردانند عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو...
-
گنبد مینا
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 18:22
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم واندر این کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنه کار برآرم آهی که آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم مایه خوش دلی آنجاست که دلدار آنجاست می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست عقده در بند کمر ترکش...
-
غم عشق
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 18:16
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟ چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟ آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت! آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد! اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ساقیا جام می ام ده که نگارنده...
-
نظر مستانه
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 16:22
یک نظر مستانه کردی عاقبت عقل را دیوانه کردی عاقبت با غم خود آشنا کردی مرا از خودم بیگانه کردی عاقبت در دل من گنج خود کردی نهان جای در ویرانه کردی عاقبت سوختی در شمع رویت جان من چاره پروانه کردی عاقبت قطره اشک مرا کردی قبول قطره را دردانه کردی عاقبت کردی اندر کل موجودات سیر جان من کاشانه کردی عاقبت زلف را کردی...
-
دلدار
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 19:12
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی ندیم و مونس و یارم تو باشی دل پردرد را درمان تو سازی شفای جان بیمارم تو باشی ز شادی در همه عالم نگنجم اگر یک لحظه غمخوارم تو باشی ندارم مونسی در غار گیتی بیا،تا مونس غارم تو باشی اگرچه سخت دشوار است کارم شود آسان، چو در کارم تو باشی اگر جمله جهانم خصم گردند نترسم چون نگهدارم تو باشی همی...
-
محنت سرا
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 16:49
دلی دارم چه دل محنت سرایی که در وی خوشدلی را نیست جائی دل مسکین چرا غمگین نباشد؟ که در عالم نیابد دلربائی تن مهجور چون رنجور نبود چه تاب کوه دارد رشته تایی چگونه غرق خونابه نباشم؟ که دستم می نگیرد آشنائی بمیرد دل چو دلداری نبیند بکاهد جان چو نبود جانفزائی بنالم بلبل آسا چون نیابم ز باغ دلبران بوی وفائی فتادم باز در...
-
دل آرزومند
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 16:45
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهائی نمانده صبر و مرا بیش از این شکیبائی بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات بیا که چشم مرا بی تو نیست بینائی بیا که بی تو دلم راحتی نمی یابد بیا که بی تو ندارد دو دیده بینائی اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت تو را چه غم؟ که تو خو کرده ای به تنهائی حجاب روی تو هم روی تو است در همه حال نهانی...
-
سودای خیال
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 17:44
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبسته ما بگشائی؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهائی گفته بودی که بیائیم چو به جان آئی تو من به جان آمدم اینک تو چرا می نائی؟ بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سر زلف تو شدم سودائی همه عالم به تو می بینم و این نیست عجب به که می بینم که...
-
جان عشاق
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 14:57
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود می دانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم که نهانش نظری با من دل سوخته بود کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از...
-
همای سعادت
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 18:35
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مفام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه گر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق طلوع کند بود که پرتو نوری به بام ما افتد ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست کی التفات مجال سلام ما افتد؟ چو جان فدای لبت شد خیال می بستم که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد...
-
داغ دل
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 12:35
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و هم نفس جام باده ایم بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند تا کار خود به ابروی جانان نهاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم کار از تو می رود مددی ای دلیل راه که انصاف می دهیم و ز...
-
میخانه
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 20:24
ر فتم در میخانه٬ خوردم دو سه پیمانه من مستم و دیوانه٬ ما را که برد خانه؟ دلبر عزیز! شوخ و با تمیز٬برخیز و بریز زانی می که جوان سازد٬ عشقم به تو پردازد تو اگر عشوه بر خسرو پرویز کنی همچو فرهاد روم از عقب کوه کنی تو مگر٬ ماه نکو رویانی؟ تو مگر٬ شاه پری رویانی؟ (قدیمی)
-
چشمه نوش
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 12:16
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منت خاک درت بر بصری نیست که نیست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب! خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند با صبا...
-
زلف سیاه
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 19:00
به قربون خم زلف سیاهت فدای عارض مانند ماهت ببردی دین فاض رابه غارت تو شاهی خیل مژگان را سپاهت تو دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری هم در سرم نیست به جان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست خودم اینجا دلم در پیش دلبر خدایا این سفر کی می رود سر؟ خدایا کن سفر آسون به فائض که بیند بار دیگر روی دلبر (فائض...
-
یاد ایام
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 17:15
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل اشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای ان اشک روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو نسرینم بهاری تازه بود در زمین با...
-
چشم بیمار
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 12:55
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزارن دردبرچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم جهان پیر است وبی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم جهان فانی...
-
سلسله موی دوست
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 18:06
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست دلشده پایبند گردن جان در کمند زهره گفتار نه که این چه سبب و آن چراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست گر بنوازی به لطف ور بگذازی به قهر حکم تو...
-
امان
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 11:35
ای امان از فراقت امان مردم از اشتیاقت امان از که گیرم سراغت؟ امان امان٬امان٬امان٬امان چشم لیلی چو بر مجنون شد دل ز دیدار او پر خون شد خون شد از راه دل بیرون شد امان٬امان٬امان٬امان عارف و عامی از می مستند عهد و پیمان به ساغر بستند پای خم توبه را بشکستند امان٬امان٬امان٬امان (عارف قزوینی)
-
خلوت گزیده
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 18:17
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است؟ جانا به حاجتی که تو را هست با خدا آخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به...
-
بخت خفته
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 15:58
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو گوشوار زر و لعل ارگه گران دارد گوش دور خوبی گذران است نصیحت بشنو چشم بد دورد ز خال تو که در عرصه حسن بیدقی راند که برد...
-
کمان ابرو
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 10:22
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟ رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در...
-
امید عشق
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 20:40
به کجاها برد این امید ما را؟ نشد این عاشق سرگشته صبور نشد این مرغک پربسته رها به کجا می روم یارا؟ به کجا می برد مارا؟ ره این چاره ندانم به خدا؛نشود دل نفسی از تو جدا به هوایت همه جا در همه حال به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال غم عشقت دل ما را به کجاها برد بالا؟ (فریدون مشیری)
-
پاسبان دل
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 18:15
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم دیده بخت به افسانه او شد در خواب کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم؟ یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو خواب است وبیدارش کن (حافظ٬فریدون مشیری)
-
دلشدگان
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 16:23
ما دل شدگان خسرو شیرین پناهیم ما کشته آن مه رخ خورشید کلاهیم ما از دو جهان غیر تو ای عشق٬نخواهیم صد شور نهان با٬تاب و تب جان با ما در این سر بی سامان٬غم های جهان با ما با ساز و نی٬با جام می٬ با یاد وی شوری دگر اندازیم در میکده جان جمع مستان غزل خوانیم همه مستان سر افرازیم خبر این هنر ندانیم که هر چه می توانیم غم از...
-
پیمانه عشق
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 10:25
ساقیا ساقیا! زده ام باد نابی که مپرس جامی ز ده ام از چشم مهربان تو سر خوش بردم خانه به خانه کو به کو هر دم ز چشمانش جرعه ای از جان جهان ریزد به گل من.روشن تر از عالم جان ساقی چشمان او پیمانه پیمانه عشق ریزد به جام جانم حرفی دارد رمزی گوید.شیدا کند ما را یارا!یارا! ساقی جامی دگر٬آتش زان شعله ور به یک نظر٬به یک نظر٬ ما...
-
گلچهره
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 09:25
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد گلچهره مپرس پروانه تو بی تو کجا رها شد مرنجان دلت را رها کن غمت را رها کن مخور غم مخور غم نگارا! گلچهره بریز تو خون من بلبل نغمه زن را (علی حاتمی)