-
آشمان عشق
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 20:10
چنان مستم چنان مستم من امشب که از چنبر برون جستم من امشب چنان چیزی که در خاظر نیاید چنانستم چنانستم من امشب به جان با آسمان عشق رفتم به صورتگر در این پستم من امشب بشوی ای عقل دست خویش از من که در مجنون بپیوستم من امشب گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل برون رو کز تو وارستم من امشب به دستم داد آن یوسف ترنجی که هر دو دست خود...
-
درد فراق
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 11:59
جانا ز فراق تو این حنت جان تا کی؟ دل در غم عشق تو این رسوای جهان تا کی؟ چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی آن روی بدان خوبی درپرده نهان تا کی در آرزوی رویت ای ای آرزوی جانم دل نوحه کنان تا چند؟جان نعره زنان تا کی؟ بشکن به سر زلف این بند گران از دل بر پای دل مسکین این بند گران تا کی؟ دل...
-
می دانم
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 21:38
به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد؟ می دانم چه خواهی کرد؟ دل را خون رخ را زرد می دانم یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد؟ می دانم به یک غمزه جگر خستی به پس آتش اندرو بستی بخواهی پخت، می دانم ؛بخواهی خورد می دانم به حق اشک گرم من، به حق آه سرد من که گرمم پرس چون بینی، که گرم از سرد می...
-
وصف عشق
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 19:30
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق رون نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟ که آنجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد دل کز تو بوی یابد در گلستان نپوید جان کز تو رنگ گیرد خود در...
-
یعنی چه؟
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 16:37
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟ زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟ شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟ نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداخته ای یعنی چه؟ سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان از میان تیغ...
-
حکایت نی
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 19:10
بشنو از نی چون حکایت می کند؛از جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند؛ در نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق؛تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی که او دور ماند از اصل خویش؛باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم؛جفت بدحالان و خوش حالان شدم هر کسی از ظن خود شد یار من؛از درون من نجست...
-
دل مجنون
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 17:42
در دل و جان خانه کردی عاقبت؛ هر دو را ویرانه کردی عاقبت آمدی که آتش در این عالم زنی؛ وانگشتی تا نکردی عاقبت ای ز عشقت عالمی ویران شده؛ قصد این ویرانه کردی عاقبت ای دل مجنون و از مجنون بتر!؛مردی مردانه کردی عاقبت عشق را بی خویش بردی در حرم؛عقل را دیوانه کردی عاقبت شمع عالم بود عقل چاره گر؛شمع را پروانه کردی عاقبت من تو...
-
بخت خواب
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 20:37
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید فغان که بخت من از خواب در نمی آید صبا به بخت من انداخت خاکی از کویش که آب زندگی ام در نظر نمی آید قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی آید مگر به روی یار دل آرای یار ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید کز آن غریب بلاکش خبر نمی...
-
جفای صنم
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 18:16
صنما! جفا رها کن کرم این روا ندارد بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد ز صبا همی شنیدم خبری که می پریدم ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد ز فلک فتاد تشتم به محیط غرقه گشتم به درون جز تو دلم آشنا ندارد به رخان چون زر من به بر چ سیم خامت به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد هله ساقیا سبک تر ز درون ببند آن در تو بگو به...
-
پیک دوست
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 15:54
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست/ با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود/ یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست ای یار آشنا علم کاروان کجاست؟/تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست گر رز فدای دوست کنند اهل روزگار/ما سر فدای پای رسالت رسان دوست دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت/دستم نمی رسد که بگیرم عنان...
-
سرو خجل
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 14:24
ای که پیش قامتت سرو چمن خجل شده سوسن و گل به پیش تو بنده منفعل شده تا به کی از غمت گدازم؟ در هجرت سوزم و بسازم؟-ای صنم! سوزم و بسازم؟ در عشقت٬سوزم ای نگارا!/خدا را تو کم کن جفا کن
-
عشق نهان
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 13:05
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من؟ عشق تو در دل نهان شد.دل زار و تن ناتوان شد رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکرمن بارو غم عشق او را گردون نیارد تحمل چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من؟ می سوزم از اشتیافت٬ در آتشم از فراقت کانون من سینه من٬سودای من آذر من اول دلم را صفا...
-
درد شوق
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 11:49
دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد؟ شب تنهائیم در قصد جان بود/خیالش لطف های بی کران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم؟/ که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز/طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدان سان سوخت چون شمعم که بر من/صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقت...
-
سودای عاشقی
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 20:45
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد /یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروت فروگذاشت / یا او او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم/چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من/سودای دام عاشقی از سر به در نکرد هر کس که دید روی تو بوسید چشم من/کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد...
-
پیام نسیم
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 15:51
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلط ها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروره صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای...
-
مژده دلدار
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 12:05
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار/ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکته روح فزا از دهن دوست بگو/نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام/شمه ای از نفحات نفس یار بیار به وفای یار تو که خاک ره آن یار عزیز/بی غباری که پدید آید از اغیار بیار گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب/بهر آسایش این دیده خونبار بیار...
-
بی همزبان
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 19:33
هر دمی چون نی.از دل نالان.شکوه ها دارم روی دل هر شب تا سحرگاهان با خدا دارم هر نفس آهی است کز دل خونین لحظه های عمر بی سامان می رود سنگین اشک خون آلود من دامان می کند رنگین به سکوت سرد زمان. به خزان زرد زمان نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان بهار مردمی ها دی شد.زمان مهربانی ها طی شد آه از این دمسردی ها خدایا! نه...
-
مرغ سحر
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 22:09
مرغ سحر ناله سر کن/ داغ مرا تازه تر کن زآه شرربار این قفس را/برشکن و زیر و زبر کن بلبل پربسته ز کنج قفس درآ/نغمه آزادی نوع بشر سرا وز نفسی عرصه این خاک توده را پر شرر کن ظلم ظالم.جور صیاد/ آشیانم داده بر باد ای خدا.ای فلک.ای طبیعت/شام تاریک ما را سحر کن نوبهار است گل به باراست/ابر چشمم ژاله بار است این قفس چون دلم تنگ...
-
سرو چمان
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 20:13
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند؟همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند ز گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس/ گفت که این سیاه کچ گوش به من نمی کند تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او/زان سفر دراز خود عزم وطنی نمی کند پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی/گوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند با همه عطر دامنت آیدم از صبا عجب/کز گذر...
-
دوستان یکدل
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 15:53
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی/که به دوستان یکدل سر دست برفشانی دلم از تو چون برنجد که به رحم درنگنجد/که جواب تلخ گوئی تو به این شکر دهانی نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو/که به تشنگی بمردم در آب زندگانی غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم/تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم/عجب است...
-
صبح...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 15:46
صبح است ساقیا! قدحی پر شراب کن/ دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیش تر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد/ گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند/ زنهار! کاسه سر ما پر شراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم/با ما به جام باده صافی خطاب کن کار...
-
کلام سعدی
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 15:38
می بر زند ز مشرق شمع فلک زبانه/ای ساقی صبوحی در ده می شبانه عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش؟/هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه؟ گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن/گر تیر طعنه آید جانش منش نشانه گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا/ ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه آن کوزه بر کفم نه که آب حیات دارد/هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه...
-
دریای عشق
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 14:07
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت/ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت نه از تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید/ نه از پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت (در تفکر عشق مسکین پایمال عشق شد/با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت) کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل/شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت نقش نامت کرده دل محراب...
-
اسیر نظر
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 20:48
از در درآمدی و من از خود به در شدم/ گوئی از این جهان به چهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می دهد ز دوست/ صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق/ ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب/مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار/چندی به پای رفتم و چندی به...
-
جان جهان
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 16:08
جان جهان دوش کجا بوده ای؟/ نی غلطم در دل ما بوده ای دوش ز هجر تو جفا دیده ام/ ای که تو سلطان وفا بوده ای آه که من دوش چه سان بوده ام/ آه که تو دوش که را بوده ای رشک برم کاش قبا بودمی/ چون که در آغوش قبا بوده ای زهره ندارم که بگویم تو را/ بی من بیچاره کجا بوده ای یار سبک روح! به وقت گریز/ تیزتر از باد صبا بوده ای بی تو...
-
جور یار
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 12:36
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟/ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟ نه قوتی که توانم کناره جستن از او/ نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم نه دست صبر که در أستین عقل برم/نه پای عقل که در دامن قرار کشم ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست/جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم چو می توان به صبوری کشید جور عدو/ چرا صبور نباشم که جور یار...
-
حکایت دوست
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 16:38
ما گدایان خیل سلطانیم/ شهر بند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود/ هر چه ما را لقب دهند آنیم گر برانند و گر ببخشایند/ ره به جای دگر نمی دانیم چون دلارام می زند شمشیر/سرببازیم و رخ نگردانیم دوستان در هوای صحبت یار/زر فشانند و ما سر افشانیم مر خداوند عقل و دانش را/عیب ما گو مکن که نادانیم هر گلی نو که در جهان آید/ما...
-
اهل عشق
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 21:36
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدائی و جور است در نظر/هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من/از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم ما را سری است با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شود و سر برود هم بر آن سریم روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست/بازآ که روی در قدمانت...
-
بی قرار
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 20:23
در هوایت بی قرارم روز و شب/سر ز پایت بر ندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم/روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل می خواستی از عاشقان/جان و دل را می سپارم روز و شب تا نیابم آنچه در مغز من است/ یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آعاز کرد/گاه چنگم گاه تارم روز و شب می زنی تو زخمه و بر می رود/تا به...
-
راز پنهان
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 19:51
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را/دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز /شاید که بازبینی دیدار آشنا را ده روز مهر گردون افسانه است و افسون/نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل/هات الصبوح هبوا! یا ایها السکارا ای صاحب کرامت شکرانه سلامت/روزی تفقدی کن درویش...